دوستان سلام.
الان که دارم این پست رو می نویسم خورش کرفس رو گازه و عطرش کلِ خونه رو پر کرده. یعنی حسِ خوشبختی که در طولِ هفته دو وعده ی مشخص شده داریم! گامِ بعدی غذای دیگری است که آن هم چیزی نیست جز...ماکارونی :دی
خلاصه...اینجوریاس که آخر هفته ها برای کلِ هفته غذا می پزم و دیگه هر روز هر روز آشپزی نمی کنم( کاری که مطمینم خیلی از خانومای متاهل و شاغل می کنن).
صبح ها، سر ساعتِ شش از خواب بیدار می شم. بدو آماده می شم و ساندویچی که از شب گذاشتم یخچال رو بر می دارم و بعد از ده دقیقه پیاده روی می رم ایستگاه قطار. ساعت 7.30 می رسم دانشگاه و اولین نفری هستم که واردِ دپارتمان می شه...البته "فکر" می کردماااا...پریروزی وقتی تو آشپزخونه ی دپارتمان داشتم چایی آماده می کردم، گفتم یه سر برم ببینم مشتاق جون اومده یا نه، دیدم چنبره زده رو کیبرد داره تایپ می کنه!!! از من زودتر میاد یعنی!!!بعد به همسر خان گفتم، میگه: منم brand new BMW داشتم 5 صبح دانشگاه بودم! این Brand New BMW هم جریان داره هااااا یه بار اون اوایل مشتاق جون به من گفت: یونی ماشین داری؟ گفتم: خیر! پول قطارم به سختی میدیما عمو!!! سه هفته نیست اومدیم! بعد عمو گفت: من یه brand new BMW دارم خیلی خوبه! منم گفتم : :-| :-| :-| نوش جون!
خلاصه داستان های یونی و عمو مشتاق همچنان ادامه داره.
لحظه لحظه تون پر از عشق و زندگی و صد البته قدم به قدمتون تو مسیر موفقیت
دوستتون، یونی!
- ۹۴/۰۸/۰۲